سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بفرما تو دم در بده!

چند حکایت سه شنبه 87/6/5 ساعت 11:21 صبح

 

چند حکایت 

 

منوچهر تیمورتاش تعریف می‌کند این واقعه خنده‌آور مدتی مرا خندانیده است، چندی قبل در یک مجلس شب‌نشینی یکی از رجال با خانمش در رقص شرکت کردند. خانم ضمن رقص پی‌برده که شلوار شوهرش شکافی برداشته است. او را به اشاره به اطاق کوچک دیگری برد و دستور داد فورا آنرا بیرون آورد تا آنرا کوک بزند. اتفاقا در این حین دو سه نفر خانم دیگر برای تجدید توالت وارد آن اطاق شدند و خانم ناگزیر شد شوهر خود را پشت دری که احتمال می‌داد در کمد دیواری باشد پنهان کند و خودش پشت آن به ایستد. در این موقع صدای موزیک قطع شد و خنده دسته ‌جمعی شدید شروع شد و صدای فریاد و استغاثه پشت در کمد بلند شد، آن خانم چون در را باز کرد دید شوهرش را با آن وضع وارد سالن رقص کرده و در را پشت سر او بسته است!

 

حکیمی بر سر راهی می‌گذشت. دید پسر بچه‌ای گربه خود را در جوی آب می‌شوید. گفت: گربه را نشور، می‌میرد! بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌گشت دید که بعله...! گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، می‌میرد؟ پسرک گفت: برو بابا، از شستن که نمرد، موقع چلاندن مرد!

 

گویند: پسری قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است که در آن تو صحبت می‌کنی و زنت گوش می‌دهد. مرحله دوم او صحبت می‌کند و تو گوش می‌کنی، اما مرحله سوم که خطرناکترین مراحل است و آن موقعی است که هر دو بلند بلند داد می‌کشید و همسایه‌ها گوش می‌کنند!

 

روزی شخصی پیش بهلول بی‌ادبی نمود. بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاری؟ او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشته‌اند، گفت: آب و گل تو را نیکو سرشته‌اند، اما لگد کم خورده است! (تنبیه و تربیت نشده‌ای)

 

مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!


نوشته شده توسط: m